دوشنبه هفته پیش، مرکز شهر یک کار کوچیک داشتم بعدش یه دسته گل ساده بنفش کمرنگ خریدم، با کاغذ و روبان بنفش دستم گرفتم و رفتم محل کار همسر بلوار کشاورز هوا ابری و ملایم بود، درختها سبز توفیقی شد محل کار همسر رو هم دیدم، یه روضه کوچولو هم داشتند که الحمدلله قسمت شد منم باشم دستهگل رو که بهش دادم، خیلی خوشحال شد بیشتر از حد تصورم ذوق کرد گفت تا حالا کسی بهم گل هدیه نداده همش با خودم فکر میکردم یعنی واقعا تا به حال به همسرم گل هدیه ندادم؟ کل هفته گذشته به تمیزکاریها و خردهکاریهای خونه گذشت موکت اتاق بچهها و آشپزخونه رو انداختیم لباس بشور، ظرف بشور، پیشخون رو خالی کن، وسایل روی زمین رو مرتب کن، وسایل امانتی رو پس بده و کلی کار بود و هنوزم هست مثلا ساعت ۱۰ تا ۱۱ دیشب داشتم سقف کاذب دستشویی و حموم رو میشستم همسر هم نبود که به جونم غر بزنه حالا وقت این کارها نیست و به جاش وقتی تموم شد یه آخیش از ته دل گفتم اما پنجشنبه یک اتفاقی افتاد نمیدونم بگم بد بود یا خیر بود فقط
اشتراک گذاری در تلگرام